×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× harfaye ghashang...!!!
×

آدرس وبلاگ من

jojo71.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mary71

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

زنگ انشا

انشای دخترده ساله


موضوع انشا: میخواهید چه کاره بشوید؟


" می خواهم فـاحـشــه بشوم " . ..... خوب نمی دانم که فـاحـشــه ها چه کار می کنند ولی به نظرم شغل خوبی است. خانم همسایه ما فـاحـشــه است. این را مامان گفت. تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم. پدرم همیشه مخالف است. حتی مامان هم دیگر کار نمی کند. من هم پشیمان شدم. شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است. ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد. ولی مامان همیشه معمولی است. مامان خانم همسایه را دوست ندارد. بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست. ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد. گفت ازش سوال کاری داشته. بابای من ساختمان می سازد. مهندس است. ازش پرسیدم یعنی فـاحـشــه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است؟ خانم همسایه هنوز دم در بود. فقط کله اش را می دیدم. بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد. من که نفهمیدم چرا کتکم زد. بعد من را فرستاد تو و در را بست.

... من برای این دوست دارم فـاحـشــه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند. مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند. ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من. زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند. خانم همسایه خیلی آدم مهمی است. آدم های زیادی به خانه اش می آیند. همه شان مرد هستند. برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد. بعضی هایشان چند بار می آیند. بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند. همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند. من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک. بابا می خواست من را ببرد پارک، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است. گفت می دانم. آن روز من تصمیم گرفتم فـاحـشــه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش. این ور و آن ور می برند... من هنوز با مامان و بابا ماند. تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد. زود زود ماشین هایش را عوض می کند. فکر کنم راجع به این موضوع صحبت نکردم. امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند " ..... 

دوشنبه 21 آذر 1390 - 7:15:40 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


من؟!؟!؟!؟!؟!؟


دخترارو نمیشناختی بشناس


dust dashtan


...adam hesabi...


...mard...


من یک دختـــر ایــــرانیــــــــم


khodahafez


بن بست


ترک کردن


del


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

52189 بازدید

6 بازدید امروز

2 بازدید دیروز

100 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements